تاريخ: جمعه 23 فروردين 1392
ساعت: 4:21 بعد از ظهر گفت:نمیخوام قلبتو بشکنم...اما منطقی باش ما اصلا یهم نمیخوریم
گفتم:هه ..شکست...
گفت:میدونستم قلبتو میشکنم با این حرف اما تو نمی تونی منو به ارزو هام برسونی
گفتم:نه قلبمو نگفتم...سنگینی حرفت پشتمو شکست ...به سلامت..
رفت رسید دم در گفت خدا حافظ...گفتم حالا شکست...در رو بست رفت...
داد زدم بیداد کردم هی گفتم ...قلبم ...پشتم.....شکست...
اما اون قیمت اینا رو نمیدونست والا نداشتنمو تو سرم نمی زدو بره....
نظرات شما عزیزان: